زینب بانوزینب بانو، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره
نی نی وبلاگی شدن مانی نی وبلاگی شدن ما، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

عقیله مامانی

توسل(دو)

یازده ماهگیت      به برکت      امام یازدهم      امام حسن عسگری(ع)      پدر بزرگوار امام حی(عج)      متبرک باشه.... با وجود بدن نحیف و کوچولوت با تمام توانت...با تمام توانت به سرعت برق و باد داری بزرگ میشی.... روزای تو چقدر پر برکت و روزای من چقدر بی برکت... داره یک سالت میشه میوه دل مامان...زیر سایه عقیله بنی هاشم انشالله... ...
16 فروردين 1393

سرگرمی کوچکمان که دنیای ماست...

توی ایام دید بازدید و صله رحم که ما عمدا نمیگیم عید دیدنی! خانم کوچولو خیلی خوب مهمونا یا عمدتا میزبانا رو سرگرم میکرد. همه میگفتن:بع بعی میگه؟ خانم: بع بع   (تا آخرش رو خودتون تصور کنید!) همه میگفتن:کلاغ؟  خانم انگشت اشاره ش رو میاورد بالا و کلاغ رو پر میدادو یه د(فتحه دار) تنگش میزدبعد ،وقتی که اسم خودش رو میشنید سریع دست میزد تا مابراش بخونیم زینب که پرنداره باباش خبر نداره! همه میگفتن:یک...    خانم میگفت:دوووووو همه میگفتن:لی لی حوضک! خانم هم انگشتش رو میذاشت کف دست اونا و مثلا باهاشون ادامه میداد ودر آخر برای گرفتن کله گنده ی دست کمکشون میکرد! خلاصه داستانی داریم با این خانم ما....خدا همه خانم و آقاه...
12 فروردين 1393

فاطمیه ما

شاید دست شیاطین انسان نما.... من و دخترکم را از روضه مادر دور کنند و کاری کنند که آیینه زهرای دلمان با روضه بانو زهرایی تر نشود و دخترکم از الگو بایسته ی  خود کمی دور شود اما کسی چه میداند ما چه میکنیم...روضه مادر هیچ وقت جدا از روضه پسر نیست.... ما هر روز مجلس داریم...مجلسی دونفره...من میخوانم و زینبم دو دستی به سینه اش میکوبد... گهواره:حسین حسین حسین حسین          شهید کربلا حسین.....غریب نینوا حسین... زینب:دااا...دااا... گویان و سینه زنان... کسی چه میداند شاید اول به مجلس ما بنگرد بعد به دیگران... آرزو را که برایمان عیب نکرده اند!
12 فروردين 1393
1